مجله دانشمند

مجله دانشمند
علمی،خبر،بیوگرافی،فیلم و تلویزیون،سرگرمی،آموزشی،دانلود،داستان و.... و ..... و....... 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی سرگرمی آموزشی دانلود هر چی بخوای و آدرسaigmblog.lxb.irلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.به وبلاگ ما اطمینان کنید. می توانید ما را با آدرس  زیر نیز  ما را لینک کنید:

www.aigmblog.loxblog.com

در صورتی که لینک شما در وبلاگ ما ثبت نشد لطفا به ما اطلاع دهید تا در صورت وجود لینک ما در وب سایت شما ما شما را لینک کنیم.

با تشکر

 





 داستان موسى و خضر علیهماالسلام 

وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(۶۰)
فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِیلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(۶۱)
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(۶۲)
قَالَ أَ رَءَیْت إِذْ أَوَیْنَا إِلى الصخْرَةِ فَإِنى نَسِیت الحُْوت وَ مَا أَنسانِیهُ إِلا الشیْطنُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتخَذَ سبِیلَهُ فى الْبَحْرِ عجَباً(۶۳)
قَالَ ذَلِک مَا کُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(۶۴)
فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَیْنَهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(۶۵)
قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُک عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(۶۶)
قَالَ إِنَّک لَن تَستَطِیعَ مَعِىَ صبراً(۶۷)
وَ کَیْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تحِط بِهِ خُبراً(۶۸)
قَالَ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصى لَک أَمْراً(۶۹)
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى فَلا تَسئَلْنى عَن شىْءٍ حَتى أُحْدِث لَک مِنْهُ ذِکْراً(۷۰)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَکِبَا فى السفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَ خَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْت شیْئاً إِمْراً(۷۱)
قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّک لَن تَستَطِیعَ مَعِىَ صبراً(۷۲)
قَالَ لا تُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِیت وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً(۷۳)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِیَا غُلَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَکِیَّةَ بِغَیرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْت شیْئاً نُّکْراً(۷۴)
* قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّک إِنَّک لَن تَستَطِیعَ مَعِىَ صبراً(۷۵)
قَالَ إِن سأَلْتُک عَن شىْءِ بَعْدَهَا فَلا تُصحِبْنى قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنى عُذْراً(۷۶)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَض فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْت عَلَیْهِ أَجْراً(۷۷)
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنى وَ بَیْنِک سأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَّلَیْهِ صبراً(۷۸)
أَمَّا السفِینَةُ فَکانَت لِمَسکِینَ یَعْمَلُونَ فى الْبَحْرِ فَأَرَدت أَنْ أَعِیبهَا وَ کانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کلَّ سفِینَةٍ غَصباً(۷۹)
وَ أَمَّا الْغُلَمُ فَکانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَینِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طغْیَناً وَ کفْراً(۸۰)
فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبهُمَا خَیراً مِّنْهُ زَکَوةً وَ أَقْرَب رُحماً(۸۱)
وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَکانَ لِغُلَمَینِ یَتِیمَینِ فى الْمَدِینَةِ وَ کانَ تحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَ کانَ أَبُوهُمَا صلِحاً فَأَرَادَ رَبُّک أَن یَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ یَستَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّک وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَلِک تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَیْهِ صبراً(۸۲)
۶۰٫ و (یاد کن ) چون موسى به شاگرد خویش گفت : آرام نگیرم تا به مجمع دو دریا برسم ، یا مدتى دراز بسر برم .
۶۱٫ و همین که به جمع میان دو دریا رسیدند، ماهى شان را از یاد بردند و آن ماهى راه خود را به طرف دریا پیش گرفت .
۶۲٫ و چون بگذشتند، به شاگردش گفت : غذایمان را پیشمان بیار، که از این سفرمان خستگى بسیار دیدیم .
۶۳٫ گفت : خبر دارى که وقتى به آن سنگ پناه بردیم ، من ماهى را از یاد بردم ؟ و جز شیطان مرا به فراموش کردن آن وانداشت که یادش نکردم و راه عجیب خود را پیش ‍ گرفت .
۶۴٫ گفت : این همان است که مى جستم . و با پى جویى نشانه قدمهاى خویش بازگشتند.
۶۵٫ پس بنده اى از بندگان ما را یافتند که از جانب خویش رحمتى بدو داده بودیم و از نزد خویش دانشى به او آموخته بودیم .
۶۶٫ موسى بدو گفت : آیا تو را پیروى کنم که به من از آنچه آموخته اى ، کمالى بیاموزى ؟
۶۷٫ گفت : تو به همراهى من هرگز شکیبایى نتوانى کرد.
۶۸٫ چگونه در مورد چیزهایى که از راز آن واقف نیستى ، شکیبایى مى کنى ؟
۶۹٫ گفت : اگر خدا خواهد، مرا شکیبا خواهى یافت و در هیچ باب نافرمانى تو نمى کنم .
۷۰٫ گفت : اگر به دنبال من آمدى ، چیزى از من مپرس تا درباره آن مطلبى با تو بگویم .
۷۱٫ پس برفتند و چون به کشتى سوار شدند، آن را سوراخ کرد. گفت : آن را سوراخ کردى تا مردمش را غرق کنى ؟ حقا که کارى ناشاسته کردى .
۷۲٫ گفت : مگر نگفتم که تو تاب همراهى مرا ندارى ؟
۷۳٫ گفت : مرا به آنچه فراموش کرده ام ، بازخواست مکن و کارم را بر من سخت مگیر.
۷۴٫ پس برفتند تا پسرى را بدیدند و او را بکشت . گفت : آیا نفس محترمى که کسى را نکشته بود. بیگناه کشتى ؟ حقا کارى قبیح کردى .
۷۵٫ گفت : مگر به تو نگفتم که تو به همراهى من هرگز شکیبایى نتوانى کرد؟
۷۶٫ گفت : اگر بعد از این چیزى از تو پرسیدم ، مصاحب من بکن ، که از جانب من معذور خواهى بود.
۷۷٫ پس برفتند تا به دهکده اى رسیدند و از اهل آن خوردنى خواستند و آنها از مهمان کردنشان دریغ ورزیدند، در آنجا دیوارى یافتند که مى خواست بیفتد، پس آن را به پا داشت . گفت : کاش براى این کار مزدى مى گرفتى .
۷۸٫ گفت : اینک (موقع ) جدایى میان من و توست و تو را از توضیح آنچه که توانایى شکیباییش را نداشتى ، خبردار مى کنم .
۷۹٫ اما کشتى براى براى مستمندانى بود که در دریا کار مى کردند. خواستم معیوبش ‍ کنم ، چون که در راهشان شاهى بود که همه کشتیها را بغصب مى گرفت .
۸۰٫ اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند، ترسیدم به طغیان و انکار دچارشان کند.
۸۱٫ و خواستم پروردگارشان پاکیزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد.
۸۲٫ اما دیوار از دو پسر یتیم این شهر بود و گنجى از مال ایشان زیر آن بود، و پدرشان مردى شایسته بود. پروردگارت خواست که به رشد خویش رسند و گنج خویش بیرون آرند. رحمتى بود از پروردگارت ، و من این کار را از پیش خود نکردم . چنین است توضیح آن چیزها که بر آن توانایى شکیبایى آن را نداشتى .
(از سوره مبارکه کهف )
داستان موسى و خضر (ع ) در قرآن
خداى سبحان به موسى وحى کرد که در سرزمینى بندهاى دارد که داراى علمى است که وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهى زنده – و یا گم – شد همانجا او را خواهد یافت .
موسى (علیهالسلام ) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزى از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش کردند.
از سوى دیگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت – و یا مرده اش به آب افتاد – رفیق موسى با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسى به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم .
در آنجا رفیق موسى به یاد ماهى و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا که روى تخته سنگ نشسته بودیم ماهى را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت ، من خواستم به تو بگویم ولى شیطان از یادم برد – و یا ماهى را فراموش کردم در نزد صخره پس به دریا افتاد و رفت . موسى گفت : این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانى ما است پس باید بدانجا برگردیم .
بى درنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهاى از بندگان خدا را که خدا رحمتى از ناحیه خودش و علمى لدنى به او داده بود بیافتند. موسى خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزى از علم و رشدى که خدایش ارزانى داشته به وى تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنى تحمل نمایى ، چون تاویل و حقیقت معناى کارهایم را نمى دانى ، و چگونه تحمل توانى کرد بر چیزى که احاطه علمى بدان ندارى ؟ موسى قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امرى نافرمانیش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پیروى کردى باید که از من از هیچ چیزى سؤ ال نکنى ، تا خودم در باره آنچه مى کنم آغاز به توضیح و تشریح کنم .
موسى و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتى سوار شدند، که در آن جمعى دیگر نیز سوار بودند موسى نسبت به کارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنین حالى عالم کشتى را سوراخ کرد، سوراخى که با وجود آن کشتى ایمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب کرد که عهدى را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید چه مى کنى ؟ مى خواهى اهل کشتى را غرق کنى ؟ عجب کار بزرگ و خطرناکى کردى ؟ عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى ؟ موسى به خود آمده از در عذرخواهى گفت من آن وعدهاى را که به تو داده بودم فراموش ‍ کردم ، اینک مرا بدانچه از در فراموشى مرتکب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگیرى مکن .
سپس از کشتى پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسرى برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت . باز هم اختیار از کف موسى برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت این چه کار بود که کردى ؟ کودک بى گناهى را که جنایتى مرتکب نشده و خونى نریخته بود بى جهت کشتى ؟ راستى چه کار بدى کردى ! عالم براى بار دوم گفت : نگفتم تو نمى توانى در مصاحبت من خود را کنترل کنى ؟ این بار دیگر موسى عذرى نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیرى کند و از سوى دیگر هیچ دلش رضا نمى داد که از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامى که از او سؤ الى نکرده با او باشد، همینکه سؤ ال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: اگر از این به بعد از تو سؤ الى کنم دیگر عذرى نداشته باشم .
عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریه اى رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامى خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابى را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طورى که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز مى کردند، پس آن دیوار را به پا کرد. موسى گفت : اینها که از ما پذیرائى نکردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بودیم .
مرد عالم گفت : اینک فراق من و تو فرا رسیده . تاءویل آنچه کردم برایت مى گویم و از تو جدا مى شوم ، اما آن کشتى که دیدى سوراخش کردم مال عدهاى مسکین بود که با آن در دریا کار مى کردند و هزینه زندگى خود را به دست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دریا کشتیها را غصب مى کرد و براى خود مى گرفت ، من آن را سوراخ کردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد کشتى را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند.
و اما آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده مى ماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف مى کرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم ، تا خدا به جاى او به آن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم .
و اما دیوارى که ساختم ، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طورى که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمى کردم گنج بیرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.
آنگاه گفت : من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم ، بلکه به امر خدا بود و تاویلش هم همان بود که برایت گفتم : این بگفت و از موسى جدا شد.

شخصیت خضر (ع )
در قرآن کریم درباره حضرت خضر غیر از همین داستان رفتن موسى به مجمع البحرین چیزى نیامده و از جوامع اوصافش چیزى ذکر نکرده مگر همین که فرموده : ((فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما)).
از آنچه از روایات نبوى و یا روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) در داستان خضر رسیده چه مى توان فهمید؟ از روایت محمد بن عماره که از امام صادق (علیهالسلام ) نقل شده و در بحث روایتى آینده خواهد آمد، چنین برمى آید که آن جناب پیغمبرى مرسل بوده که خدا به سوى قومش مبعوثش فرموده بود، و او مردم خود را به سوى توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا و کتابهاى او دعوت مى کرده و معجزه اش ‍ این بوده که روى هیچ چوب خشکى نمى نشست مگر آنکه سبز مى شد و بر هیچ زمین بى علفى نمى نشست مگر آنکه سبز و خرم مى گشت ، و اگر او را خضر نامى دند به همین جهت بوده است و این کلمه با اختلاف مختصرى در حرکاتش در عربى به معناى سبزى است ، و گرنه اسم اصلى اش تالى بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است … .
مؤ ید این حدیث در وجه نامیدن او به خضر مطلبى است که در الدرالمنثور از عدهاى از ارباب جوامع حدیث از ابن عباس و ابى هریره از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده که فرمود: خضر را بدین جهت خضر نامیدند که وقتى روى پوستى سفید رنگ نماز گزارد، همان پوست هم سبز شد.
و در بعضى از اخبار مانند روایت عیاشى از برید از یکى از دو امام باقر یا صادق (علیهماالسلام ) آمده که : خضر و ذو القرنین دو مرد عالم بودند نه پیغمبر. و لیکن آیات نازله در داستان خضر و موسى خالى از این ظهور نیست که وى نبى بوده ، و چطور ممکن است بگوییم نبوده در حالى که در آن آیات آمده که حکم بر او نازل شده است .
و از اخبار متفرقه اى که از امامان اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده برمى آید که او تاکنون زنده است و هنوز از دنیا نرفته . و از قدرت خداى سبحان هیچ دور نیست که بعضى از بندگان خود را عمرى طولانى دهد و تا زمانى طولانى زنده نگه دارد. برهانى عقلى هم بر محال بودن آن نداریم و به همین جهت نمى توانیم انکارش کنیم .
علاوه بر اینکه در بعضى روایات از طرق عامه سبب این طول عمر هم ذکر شده . در روایتى که الدرالمنثور از دارقطنى و ابن عساکر از ابن عباس نقل کرده اند چنین آمده که : او فرزند بلا فصل آدم است و خدا بدین جهت زنده اش نگه داشته تا دجال را تکذیب کند. و در بعضى دیگر که در الدرالمنثور از ابن عساکر از ابن اسحاق روایت شده نقل گردیده که آدم براى بقاى او تا روز قیامت دعا کرده است .
و در تعدادى از روایات که از طرق شیعه و سنى رسیده آمده که خضر از آب حیات که واقع در ظلمات است نوشیده ، چون وى در پیشاپیش لشکر ذوالقرنین که در طلب آب حیات بود قرار داشت ، خضر به آن رسید و ذوالقرنین نرسید.
و این روایات و امثال آن روایات آحادى است که قطع به صدورش نداریم ، و از قرآن کریم و سنت قطعى و عقل هم دلیلى بر توجیه و تصحیح آنها نداریم .
قصه ها و حکایات و همچنین روایات در باره حضرت خضر بسیار است و لیکن چیزهایى است که هیچ خردمندى به آن اعتماد نمى کند. مانند اینکه در روایت الدرالمنثور از ابن شاهین از خصیف آمده که : چهار نفر از انبیاء تاکنون زنده اند، دو نفر آنها یعنى عیسى و ادریس در آسمانند و دو نفر دیگر یعنى خضر و الیاس در زمینند، خضر در دریا و الیاس در خشکى است .
و نیز مانند روایت الدرالمنثور از عقیلى از کعب که گفته : خضر در میان دریاى بالا و دریاى پائین بر روى منبرى قرار دارد، و جنبندگان دریا ماءمورند که از او شنوایى داشته باشند و اطاعتش کنند، و همه روزه صبح و شام ارواح بر وى عرضه مى شوند.
و مانند روایت الدرالمنثور از ابى الشیخ در کتاب ((العظمة )) و ابى نعیم در حلیه از کعب الاحبار که گفته : خضر پسر عامیل با چند نفر از رفقاى خود سوار شده به دریاى هند رسید – و دریاى هند همان دریاى چین است – در آنجا به رفقایش گفت : مرا به دریا آویزان کنید، چند روز و شب آویزان بوده آنگاه صعود نمود گفتند: اى خضر چه دیدى ؟ خدا عجب اکرامى از تو کرد که در این مدت در لجه دریا محفوظ ماندى ! گفت : یکى از ملائکه به استقبالم آمده گفت : اى آدمى زاده خطاکار، از کجا مى آیى و به کجا میروى ؟ گفتم : مى خواهم ته این دریا را ببینم . گفت : چگونه مى توانى به ته آن برسى در حالى که از زمان داود (علیهالسلام ) مردى به طرف قعر آن مى رود و تا به امروز نرسیده . با اینکه از آن روز تا امروز سیصد سال مى گذرد. و روایاتى دیگر از این قبیل روایات که مشتمل بر نوادر داستانها است .
داستان موسى و خضر (ع ) در روایات
در تفسیر برهان از ابن بابویه و او به سند خود از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از جعفر بن محمد (علیهماالسلام ) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: خدا وقتى با موسى تکلم کرد، تکلم کردنى ، و تورات را بر او نازل کرد و در الواح برایش از همه چیز موعظه و تفصیل بنوشت و معجزهاى

حضرت خضر

حضرت خضر

در دست او و معجزهاى در عصاى او قرار داد، و معجزه هایى در جریان طوفان و ملخ و قورباغه و سوسمار و خون و شکافته شدن دریا و غرق فرعون و لشگرش به دست او جارى ساخت طبع بشرى او بر آنش داشت که در دل بگوید: گمان نمى کنم خدا خلقى آفریده باشد که داناتر از من باشد، به محضى که این خیال در دلش خطور نمود خداى عز و جل به جبرئیلش ‍ وحى کرد، بنده ام را قبل از آنکه (در اثر عجب ) هلاک گردد دریاب و به او بگو که در محل تلاقى دو دریا مرد عابدى است ، باید او را پیروى کنى و از او تعلیم بگیرى .
جبرئیل بر موسى نازل شد و پیام خداى را به او رسانید. موسى (علیهالسلام ) فهمید که این دستور به خاطر آن خیالى است که در دل کرده ، لاجرم با همراه خود یوشع بن نون به راه افتاد تا به مجمع البحرین رسیدند. در آنجا به خضر برخوردند که مشغول عبادت خداى عز و جل بود و قرآن کریم در این باره فرموده ((فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما…)).
مؤ لف : این حدیث داستان را مفصل آورده و جزئیات مصاحبت موسى و خضر را که قرآن کریم هم بازگو کرده ، شرح داده است .
و عیاشى داستان را در تفسیرش به دو طریق و قمى نیز به دو طریق یکى باسند و یکى بى سند روایت کرده اند. و الدرالمنثور آن را به طرق زیادى از ارباب جوامع از قبیل بخارى ، مسلم ، نسائى ، ترمذى و غیر ایشان از ابن عباس و از ابى بن کعب از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت کرده است .
همه احادیث در آن مضمونى که ما از حدیث محمد بن عماره آوردیم متفقند. و نیز در اینکه آن ماهى که با خود داشته اند در روى تخت سنگ زنده شده و راه خود را در دریا گرفته و ناپدید شده ، اتفاق دارند. لیکن در بسیارى از جزئیات که زائد بر آنچه از قصه در قرآن آمده است اختلاف دارند.
یکى آن مطلبى است که از روایت ابن بابویه و قمى به دست مى آید که مجمع البحرین در سرزمین شامات و فلسطین واقع بوده ، به قرینه اینکه در روایت ، این دو بزرگوار آن قریهاى که در کنار آن دیوار ساختند ناصره نامیده شده که نصارى منسوب به آنند و ناصره در این سرزمین است . ولى در بعضى از روایات ، مجمع البحرین را اراضى آذربایجان دانسته . این معنا را الدرالمنثور هم از سدى نقل کرده که گفته است : آن دو بحر عبارت بوده از ((کر)) و ((رس )) که در دریا مى ریختند و قریه نامبرده در داستان ((باجروان )) نامیده مى شد که مردمش بسیار لئیم و پست بوده اند. و از ابى روایت شده که آن قریه ((افریقیه )) بوده و از قرظى نقل شده که گفته است ((طنجه )) بوده . و از قتاده نقل شده که مجمع البحرین محل تلاقى دریاى روم و دریاى فارس است .
اختلاف دیگرى که وجود دارد درباره آن ماهى است . در بعضى آمده که ماهى بریان بوده . و در بیشتر روایات آمده که ماهى شور بوده ، و در مرسله قمى و در روایات مسلم و بخارى و نسائى و ترمذى و دیگران آمده که نزد تخته سنگ چشمه حیات بوده . حتى در روایت مسلم و غیر او آمده که آن آب ، آب حیات بوده که هر کس از آن بخورد همیشه زنده مى ماند و هیچ مرده بى جانى به آن نزدیک نمى شود مگر آنکه زنده مى گردد، به همین جهت بوده که وقتى موسى و رفیقش نزدیک آن آب نشستند ماهى زنده شد… و در غیر این روایت آمده : رفیق موسى از آن آب وضو گرفت ، از آب وضویش یک قطره به آن ماهى چکید و زنده اش کرد. و در دیگرى آمده که یوشع از آن آب خورد در حالى که حق خوردن نداشت پس خضر چون او را با موسى بدید به جرم اینکه از آن آب نوشیده او را در یک کشتى بست و رهایش کرد او در نتیجه در میان امواج دریا سرگردان هست تا قیامت قیام کند.
و در بعضى دیگر آمده : نزدیک صخره ، چشمه حیات بوده ، همان چشمهاى که خود خضر از آن نوشید – این قسمت را سایر روایات ندارند.
و از جمله اختلافاتى که در این داستان هست این است که در چهار روایت صحیح مسلم ، بخارى ، نسائى ، و ترمذى ، و غیر آنها آمده که : ماهى به دریا افتاد و راه خود را پیش گرفت که برود، پس خداوند متعال آب را بر آن ماهى از جریان انداخت ، در نتیجه ماهى در قطعهاى از آب که به صورت اطاقى درآمده بود محبوس شد… و در بعضى دیگر آمده که موسى بعد از آنکه از سفر با خضر برگشت اثر حرکت ماهى را دید، و آن را دنبال کرد، هر جا که مى رفت موسى هم روى آب مى رفت تا به جزیرهاى از جزائر عرب رسیدند.
و در حدیث طبرى از ابن عباس آمده که : او، یعنى موسى ، برگشت تا نزد تخته سنگ رسید، در آنجا ماهى را دید، ماهى فرار کرد و در آب به این سو و آن سو مى رفت و خود را به دریا مى زد. موسى هم او را دنبال نمود، با عصاى خود به آب مى زد و آب کنار مى رفت تا او را بگیرد، از این به بعد ماهى هر جا که از دریا مى گذشت خشک مى شد و مانند تخته سنگ مى گردید… بعضى از روایات هم این قسمت را ندارد.
اختلاف دیگر، در محل ملاقات با خضر است ، در بیشتر روایات آمده که موسى خضر را نزد تخته سنگ دید. و در بعضى آمده که ماهى را دنبال کرد تا بگیرد، به جزیرهاى از جزائر دریا رسید، آنجا خضر را دیدار کرد. و در بعضى آمده که او را دید که روى آب نشسته ، و یا تکیه داده است .
اختلاف دیگر در این است که آیا رفیق موسى هم با موسى و خضر بود یا آن دو وى را رها نموده پى کار خود رفتند؟.
اختلاف دیگر در کیفیت سوراخ کردن کشتى و کیفیت کشتن آن کودک و در کیفیت بر پا داشتن دیوار و در گنج نهفته در زیر آن است ، لیکن اکثر روایات دارد که گنج مذکور لوحى از طلا بوده که در آن مواعظى چند نوشته شده بوده . و در خصوص پدر صالح ظاهر بیشتر روایات این است که پدر بلافصل آن دو کودک بوده ولى در بعضى دیگر آمده که جد دهمى و در بعضى هفتمى بوده . و در بعضى آمده که میان آن کودک و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بوده . و در بعضى از روایات آمده که هفتصد سال فاصله بوده . و اختلافات دیگرى از این قبیل که در جهات مختلف این داستان وجود دارد.
و در تفسیر قمى از محمد بن بلال از یونس در نامهاى که به حضرت رضا (علیهالسلام ) نوشته اند از آن جناب پرسیده اند از موسى و آن عالمى که نزدش رفت کدام عالمتر بودند؟
دیگر اینکه آیا جائز است که پیغمبرى چون موسى که خودش حجت خدا بوده حجتى دیگر در زمان خود او بوده باشد؟ حضرت فرموده است : موسى نزد آن عالم رفت و او را در جزیرهاى از جزایر دریا دیدار نمود که یا نشسته بود و یا تکیه داده بود، موسى سلام داد، و او معناى سلام را نفهمید، چون در همه روى زمین سلام دادن معمول نبود.
پرسید تو کیستى ؟ گفت : من موسى بن عمرانم ، پرسید تو آن موسى بن عمرانى که خدا با او تکلم کرده ؟ گفت آرى . پرسید چه حاجت دارى گفت : آمده ام تا مرا از آن رشدى که تعلیم داده شده اى تعلیمم دهى . گفت : من موکل بر امرى شدهام که تو طاقت آن را ندارى ، همچنانکه تو موظف به امرى شده اى که من طاقتش را ندارم (تا آخر حدیث ).
مؤ لف : این معنا در اخبار دیگرى ، هم از طرق شیعه و هم سنى روایت شده .
و در الدرالمنثور است که حاکم (وى حدیث را صحیح دانسته ) از اُبىّ روایت کرده که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود: وقتى موسى خضر را دید مرغى آمد و منقار خود را در آب فرو برد، خضر به موسى گفت : مى بینى که این مرغ با این عمل خود چه مى گوید؟ گفت : چه مى گوید. گفت مى گوید: علم تو و علم موسى در برابر علم خدا در مثل مانند آبى مى ماند که من با منقارم از دریا برمى دارم .
مؤ لف : داستان این مرغ در اغلب روایات این داستان آمده .
و در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از ابو عبدالله (علیهالسلام ) روایت کرده که فرمود: موسى عالمتر از خضر بود.
و در همان کتاب از ابو حمزه از امام باقر (علیهالسلام ) روایت شده که فرموده : جانشین موسى یوشع بن نون بوده و مقصود از ((فتى )) که در قرآن کریم آمده هموست .
باز در آن کتاب از عبدالله بن میمون قداح از امام صادق از پدرش ‍ (علیهماالسلام ) روایت آورده که فرمود: روزى موسى در میان جمعى از بزرگان بنى اسرائیل نشسته بود، مردى به او گفت : من احدى را سراغ ندارم که به خدا عالمتر از تو باشد. موسى هم گفت : من نیز سراغ ندارم . خدا بدو وحى فرستاد که چرا، بندهام خضر از تو به من داناتر است .
موسى تقاضا کرد تا بدو راهش بنماید. قضیه ماهى ، نشانى میان موسى و خدا بود براى یافتن خضر که داستانش را قرآن کریم آورده .
مؤ لف : این روایت با روایتى که آن دو را برابر مى دانست مخالف است ، و لذا باید حمل شود بر اینکه نوع علم آن دو مختلف بوده .
و در همان کتاب از ابى بصیر از امام صادق (علیهالسلام ) آمده که در ذیل جمله ((فخشینا)) فرموده : ترسید از اینکه آن پسرک بزرگ شود، و پدر و مادر خود را به کفر دعوت کند و آن دو به خاطر شدت محبتى که به وى داشتند دعوتش را بپذیرند.
باز در آن کتاب از عثمان از مردى از امام صادق (علیهالسلام ) روایت کرده که در ذیل جمله ((فاردنا ان یبدلهما ربهما خیرا منه زکوة و اقرب رحما)) فرموده : همینطور هم شد، زیرا صاحب دخترى شدند که آن دختر پیغمبرى زائید.
مؤ لف : در اکثر روایات آمده که از آن دختر هفتاد پیغمبر – البته با واسطه – به دنیا آمد.
و نیز در آن کتاب از اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت : من از امام صادق (علیهالسلام ) شنیدم که مى فرمود: خداوند به خاطر صلاح مردى مؤ من فرزند او را هم اصلاح مى کند، و خاندان خودش و بلکه اطرافیانش را حفظ مى فرماید. و در سایه کرامت خدا مدام در حفظ خدا هستند. آنگاه به عنوان شاهد مثال داستان ((غلامین یتیمین )) را ذکر کرد و فرمود: نمى بینى چگونه خدا صلاح پدر و مادر آن دو را با لطف و رحمت نسبت به آن دو شکر گذاشت ؟.
و در همان کتاب از مسعدة بن صدقه از جعفر بن محمد از پدرانش ‍ (علیهمالسلام ) روایت کرده که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود: خداوند، بعد از مرگ بنده صالح جانشین او در مال و اولاد او مى شود، هر چند که اهل و اولاد او اهل و اولاد بدى باشند، آنگاه این آیه را: ((و کان ابوهما صالحا)) تا به آخرش تلاوت فرمود.
و در الدرالمنثور است که ابن مردویه از جابر روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا به خاطر صلاح آدمى ، امر اولاد و اولاد اولاد و امر اهل خانه هاى پیرامون او را اصلاح مى کند، و مادام که در میان آنان است ایشان را حفظ مى فرماید.
مؤ لف : روایات در این معنا بسیار زیاد است .
و در کافى به سند خود از صفوان جمال روایت مى کند که گفت : از امام صادق (علیهالسلام ) از قول خداى عزو جل پرسیدم که مى فرماید: ((و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فى المدینة و کان تحته کنز لهما)) فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلکه چهار کلمه بود: ۱ – لا اله الا الله ۲ – کسى که به مرگ یقین دارد چطور به خود اجازه خنده مى دهد؟ ۳ – کسى که یقین به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمى گردد. ۴ – کسى که به قدر، یقین دارد جز از خدا نمى هراسد.
مؤ لف : روایات از طرق شیعه و اهل سنت زیاد رسیده که گنجى که در زیر دیوار بود لوحى بوده که در آن چهار کلمه نقش شده بود. و در بیشتر آن روایات آمده که لوحى از طلا بوده ، و این منافات با روایت صفوان که داشت : ((آن گنج از طلا و نقره نبود)) ندارد، چون مقصود امام در روایت مزبور این است که آن گنج از سنخ پول و درهم و دینار نبوده ، متبادر از عبارت هم همین است .
روایات مختلفى در تعیین کلماتى که گفتیم بر آن لوح مکتوب بوده ، وجود دارد، و لیکن بیشتر آنها در کلمه توحید و دو مساله قدر و مرگ اتفاق دارند. و در بعضى از آنها شهادت به رسالت خاتم الانبیاء (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) هم ذکر شده ، مانند روایتى که الدرالمنثور از بیهقى در – کتاب شعب الایمان – از على بن ابیطالب نقل کرده که در تفسیر جمله و ((کان تحته کنز لهما)) فرمود: لوحى از طلا بوده که در آن نوشته بوده ((لا اله الا الله محمد رسول الله ، عجب است کار کسى که مى گوید مرگ حق است و خوشحالى هم به خود راه مى دهد، عجب است از کسى که مى گوید آتش ‍ حق است و با اینحال مى خندد، و عجب است از کار کسى که مى گوید قدر حق است و غمگین مى شود؟ و عجب است از کار کسى که مى بیند وضع دنیا و دست به دست شدن و دگرگونى هایش را که در اهل خود دارد و به آن دل مى بندد و اعتماد مى کند؟)).
ادب موسى (ع ) در مقابل استادش
مطلب عجیبى که از این داستان استفاده مى شود رعایت ادبى است که موسى (علیهالسلام ) در مقابل استادش حضرت خضر نموده ، و این آیات آن را حکایت کرده است ، با اینکه موسى (علیهالسلام ) کلیم الله ، و یکى از انبیاى اولوا العزم و آورنده تورات بوده ، مع ذلک در برابر یک نفر که مى خواهد به او چیز بیاموزد چقدر رعایت ادب کرده است !
از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است ، مثلا از همان اول تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بیان نکرد، بلکه به صورت استفهام آورده و گفت : آیا مى توانم تو را پیروى کنم ؟ دوم اینکه همراهى با او را به مصاحبت و همراهى نخواند، بلکه آن را به صورت متابعت و پیروى تعبیر کرد. سوم اینکه پیروى خود را مشروط به تعلیم نکرد، و نگفت من تو را پیروى مى کنم به شرطى که مرا تعلیم کنى ، بلکه گفت : تو را پیروى مى کنم باشد که تو مرا تعلیم کنى . چهارم اینکه رسما خود را شاگرد او خواند. پنجم اینکه علم او را تعظیم کرده به مبدئى نامعلوم نسبت داد، و به اسم و صفت معینش نکرد، بلکه گفت ((از آنچه تعلیم داده شدهاى )) و نگفت از ((آنچه مى دانى )). ششم اینکه علم او را به کلمه ((رشد)) مدح گفت و فهماند که علم تو رشد است ( نه جهل مرکب و ضلالت ). هفتم آنچه را که خضر به او تعلیم مى دهد پارهاى از علم خضر خواند نه همه آن را و گفت : ((پارهاى از آنچه تعلیم داده شدى مرا تعلیم دهى )) و نگفت ((آنچه تعلیم داده شدى به من تعلیم دهى )). هشتم اینکه دستورات خضر را امر او نامید، و خود را در صورت مخالفت عاصى و نافرمان او خواند و به این وسیله شان استاد خود را بالا برد. نهم اینکه وعدهاى که داد وعده صریح نبود، و نگفت من چنین و چنان مى کنم ، بلکه گفت : ان شاء الله به زودى خواهى یافت که چنین و چنان کنم . و نیز نسبت به خدا رعایت ادب نموده ان شاء الله آورد.
خضر (علیه السلام ) هم متقابلا رعایت ادب را نموده اولا با صراحت او را رد نکرد، بلکه به طور اشاره به او گفت که تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهاى مرا ندارى . و ثانیا وقتى موسى (علیه السلام ) وعده داد که مخالفت نکند امر به پیروى نکرد، و نگفت : ((خیلى خوب بیا)) بلکه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بیاید، و فرمود:(( فان اتبعتنى – پس اگر مرا پیروى کردى )). و ثالثا به طور مطلق از سؤ ال نهیش نکرد، و به عنوان صرف مولویت او را نهى ننمود بلکه نهى خود را منوط به پیروى کرد و گفت : ((اگر بنا گذاشتى پیرویم کنى نباید از من چیزى بپرسى )) تا بفهماند نهیش صرف اقتراح نیست بلکه پیروى او آن را اقتضاء مى کند.

گردآوری و تنظیم : گروه دین و اندیشه پایگاه اطلاع رسانی آل محمد (ع)

برگرفته از تفسیر المیزان علامه طباطبای (ره)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:موسی وخضر,حضرت موسی,حضرت خضر,موسی و خضر, ] [ 23:24 ] [ علیرضا ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ ما خوش آمدید. آرزوی ما افزایش علم شماست.لطفا در وبلاگ ما نظر داده و با کلیک روی +1 ما را در گوگل محبوب کنید.
موضوعات وب
امکانات وب